ای شب تو مگر سحر نداری یا خود زسحر خبر نداری ای سربی شوم وحشت انگیز از شانه شهر خسته بر خیز ای سابه بوم و ای شب تار دست از سر آفتاب بر دار سر تا قدمت به رنگ ننگ است ای زنگی مست ابن چه رنگ است رنگ رخ لاله را چه کردی آهنگ شلاله را چه کردی از سرخ وسفیدوارغوانی وزسبزی وباغ وگل چه رانی ای کافر مذهب شقایق از رنگ تو کی رهد خلایق در حجم تو اینک ای شب تار یکسان شده است نرگس وخار رنگ رخ سرو را ربودی آرایش باغ را زدودی هرجا شبهی زچوبه ی دار نعشیست به روی نعش آوار اهریمن هول در کمین است اینجا مگر آخر زمین است جنگل همه خسته و هراسان از بیم تبر همیشه لرزان این است حماسه سیاهی جز راه سیاه نیست راهی تاهست جهان زتیره سیر است اما چه کند در آن اسیر است گیسوی چمن که تاب می خورد ازاشک بهار آب می خورد اینک نه چمن نه آب ماندست درزلف چمن نه تاب ماندست دریاکه همیشه خنده لب بود زیباوزلال و پر طرب بود اینک شده قیر گونه گنداب خلو تگه بزم نسل مرداب کوهی که به رخ زمه تتق بود در قاب طلایی افق بود کوهی که تجسم هنر بود دیوانه وعاشق سحر بود ابنک به نظر چو دیو خفته ست بیگانه وترسناک و سرمست ای مرغ سحر زخواب بر خیز صهبای نوا به جام جان ریز بر خیز افق در التهاب است هنگامه وضع آفتاب است بر خیزونوای تازه سر کن تا فتح سحر زسر گذر کن |
نظرات شما عزیزان:
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان
سپیگان و آدرس sales.LXB.ir تبادل لینک نمایید